تحتاین عنوان منبعد شاهد خاطراتی خواهید بود که افراد مختلف تو زمینه هایگوناگون از ایتالیا تعریف میکنن. اولیش داستان عروسی خانم تمزین هاردیه (Tamzin Hardy).این خانم انگلیسی خاطره عروسیشو تو فصل بهار در جنوب ایتالیا تعریف میکنه.من متن اصلی رو هم با ترجمه میذارم که در کنار خوندن داستان، زبان هم یادبگیریم. از دوستانی که اشکالات ترجمه رو متذکر میشن بی نهایت تشکر میکنم .
Un matrimonio Italiano al Sud (1)
یک ازدواج ایتالیایی در جنوب (1)
Contutte le sue usanze e superstizioni, un matrimonio italiano al sud èveramente un’altra cosa. Felice, il mio sposo, ed io ci dovevamosposare nella bellissima
cattedrale di Trani il 17 Maggio, una datache molti italiani considerano sfortunata, ma questo non ci ha fermatoe l’organizzazione è cominciata e finita entro dieci mesi
باهمه رسوم و خرافات، یه ازدواج ایتالیایی تو جنوب واقعا یه چیز دیگه اس.فلیچه، شوهرم و من 17 می، باید تو کلیسای بزرگ زیبای ترانی ازدواجمیکردیم، تاریخی که بیشتر ایتالیاییها ادعا میکنن بدیمنه، اما این جلوی مارو نگرفت و برنامه ریزی و سازماندهی شروع شد و طی ده ماه تموم شد.
La preparazione è immensa e include molte tradizioni, come le bomboniere,i regali che vengono dati agli invitati come ringraziamento per esserepresenti e come ricordo della festa. Il dover scegliere il colore deltappeto per la chiesa insieme alla pianificazione di come far arrivaregli invitati inglesi al luogo della festa, prometteva palpitazioni damontagne russe
تدارکات بی نهایت و شامل مراسم زیادیه، از قبیل bomboniere ( قوطیهای شیرینی تزئینی)،هدایایی که به مهمونا داده میشه به عنوان تشکر واسه حضورشون و یادآورمراسم جشن. انتخاب رنگ قالی واسه کلیسا بهمراه هم و نقشه کشیدن اینکه چطورمهمونای انگلیسی به محل جشن برده بشن، که به اندازه ی کوه های روسیه دلشوره میداد.
La sposa in mostra
Quandoil grande giorno è arrivato mi sentivo stranamente calma. Una voltapronta, mi hanno fotografata con i miei genitori e parenti acquisiti epoi la porta di ingresso del nostro appartamento è stata aperta per farentrare i vicini e gli amici. Era leggermente irritante far entrare incasa persone, alcune delle quali non avevo mai visto prima, solo pervedere com’ero. Tuttavia erano contenti di entrare e farmi gli auguri,prima di mangiare uno o due biscottini. Poi mi sono diretta verso laporta d’ingresso dove dovevo tagliare un nastro come da tradizione,gettare le forbici sul pavimento e calpestarle
عروس در پشت ویترین
وقتی اونروز بزرگ فرا رسید من احساس آرامش عجیبی داشتم. یه دفعه بی معطلی، از منبا پدر مادرم و والدین شوهرم عکس گرفتند و بعد در ورودی آپارتمانمون واسهورود همسایه ها و دوستان باز شد. اینکه آدمهایی رو که بعضی ها شونو رو تا حالا اصلا ندیده بودم به خونه راه بدم، فقط واسه دیدن اینکه چطور بودم، کمی آزار دهنده بود. به هر حال ازاینکه بیان تو و قبل از خوردن یکی دوتا بیسکویت، بهم تبریک بگن خوشحال بودن. بعد به طرف در ورودی، جائیکه باید بخاطر رسم و رسوم یه روبانو میبریدم، قیچی رو مینداختم زمین و لگدش میکردم، رفتم.
ادامه دارد...
با تشکر از همکاری دوستان عزیزی مثل Sola و MemoleDolceMemole